داستانک
بسم الله الرحمن الرحیم
زنی ازدست شوهرش پیش قاضی رفت وشکایت کرد وگفت:می خواهم طلاق بگیرم.
قاضی گفت :به چه علت؟
زن گفت:چون اوهرشب دررختخوابش ادرارمی کند.
قاضی گفت حیا نمی کنی که هرشب دررختخواب ادرار می کنی؟
مردگفت آقای قاضی عجله نکن تاداستان رابرایت تعریف کنم . من درخواب دیدم که درجزیره ای دردریاهستم ودرآن جزیره کاخی بود وبالای کاخ مناری بسیار بلند وبالای مناریک شترنری بود ومن برپشت آن شتر بودم وشتربسیارتشنه بود سرخود را پایین نمودتاازدریا آب بخورد من هم از ترس دررختخواب ادرار کردم.
قاضی چون این داستان راشنید ازترس درلباس خود ادرارکرد.
قاضی به زن گفت ای زن من ازشنیدن داستانش ازترس ادرار کردم چه رسد به این بدبخت پس ازاوعذربخواه وبرو با اوزندگی کن.